به او بگویید دوستش دارم...... به او که قلبش به وسعت دریاییست که قایق کوچک دل من درآن غرق شده، به او که مرا از این زمین خاکی به سرزمین نور و شعر و ترانه برد، و چشمهایم را به دنیایی پر از زیبایی باز کرد.به او بگویید دوستش دارم، به او که صدای پایش را میشنوم، به او که لحن کلامش را میشناسم ، به او که عمق نگاهش را میفهمم.به او بگویید دوستش دارم، به او که گل همیشه بهارمن است، به او که قشنگترین بهانه برای بودن من است وبه او که عشق جاودانه من است.به او بگویید دوستش دارم............ مهسا(هومن پاییزی) کامران و هومن نازنین تولدتان مبارک. بــهـتــریــن عــطـرهــایــم از نفـسـهــای.. تـــو ســاخــتـــه مــی شــود مـــن بــــرای لــبـخـنــدت دلتــنـگــم.. و بــرای تـــمــام حــرفــهــایــت مــن هــرگــز از تــو خــســتــه نمیشــوم.. و هــرگز جــز بــرای تــو زنــدگــی نــکــردم. نــاجــی شــبـهــای بــی کســی ام خــالــصــانــه مــی ســتــایـــمـــت!!!! تـــمــــامـی احـــســاســم فــــدای حـــضـور پـــاکــــت نـــــازنــیــــن هومنم چه زیباست بخاطر تو زیستن وبرای تو ماندن وبه پای تو سوختن وچه تلخ وغم انگیز است دور از تو بودن برای تو گریستن وبه عشق ودنیای تو نرسیدن ای کاش میدانستی بدون تو وبه دور از دستهای مهربانت زندگی چه ناشکیباست این شعر رو به عشق بزرگم هومن نازنین تقدیم می کنم تو مثل راز پاییزی و من رنگ زمستانم اگه تو مال من بودی ماه از چشات طلوع می کرد پرستو از رودست تو نغمه هاشو شروع می کرد اگه تو مال من بودی قدم رو پاییز میزدیم پاییز می فهمید ماها زبونش خوب بلدیم اگه تو مال من بودی انقد غریب نمی شدم من چی کی خواستم از خدا دیگه اگه پیشت بودم اگه تو مال من بودی دور خوشی نرده نبود دل من اون اواره ای که شبا می گرده نبود اگه تو مال من بودی میذاشتم روی چشام بارون می خواستی می بارید ابر سفید گریه هام اگه تو مال من بودی قفس دیگه اسیر نداشت ادما دارا می شدن دنیا دیگه فقیر نداشت اگه تو مال من بودی خیال نمی کنم باشی پس می رم و می کشیدم خودم تو نقاشی فقط اسمی به جا مانده از آنچه بودم و هستم کنار آشنایی تو آشیانه می کنم فضای اشیانه را پر از ترانه می کن کسی سوال می کند به خاطر چه زنده ای و من برای زندگی ترا بهانه می کنم با هفت تا آسمون پر از گلای یاس و میخک با صد تا دریا پر عشق و اشتیاق و پولک از خداحافظی ها غمگین نمی شوم دیگر عادت کرده ام به تکرار یکنواخت دوری و دوستی خورشید و ماه جا دارد تولد مریم نازنین رو تبریک بگم و برایش پاییز زیبای ارزو می کنم.مریم نازنینم تولدت مبارک سلام بهونه قشنگ من برای زندگی
باور کن ماههاست زیباترین جملات را برای امروز کنارمی گذارم، امشب اما همه جملات فرار کرده اند، همینطور بی وزن و بی هوا آمدم بگویم .....
میخوام برات تو رویاهام جشن تولد بگیرم
از لحظه لحظه های جشن تو خیالم عکس بگیرم
من باشم و تو باشی و فرشته های آسمون
چراغونی جشنمون، ستاره های کهکشون
به جای شمع میخوام برات غمهات و آتیش بزنم
هر چی غم و غصه داری یک شبه آتیش بزنم
تو غمهات و فوت بکنی منم ستاره بیارم
اشک چشاتو پاک کنم نور ستاره بکارم
تـــمــام احــســاســم مــال تـــوســت
چگونه دل اسیرت شد قسم به شب نمی دانم
تو مثل شمعدانی ها پر از رازی و زیبایی
و من در پیش چشمان تو مشتی خاک گلدانم
تو دریای ترینی آبی و آرام و بی پایان
و من موج گرفتاری اسیر دست طوفانم
تو مثل آسمانی مهربان و آبی و شفاف
و من در آرزوی قطره های پاک بارانم
نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته
به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم
تو دنیای منی بی انتها و ساکت و سرشار
و من تنها در این دنیای دور از غصه مهمانم
تو مثل مرز احساسی قشنگ و دور و نامعلوم
و من در حسرت دیدار چشمت رو به پایانم
تو مثل مرهمی بر بال بی جان کبوتر
و من هم یک کبوتر تشنه باران درمانم
بمان امشب کنار لحظه های بی قرار من
ببین با تو چه رویایی ست رنگ شوق چشمانم
شبی یک شاخه نیلوفر به دست آبیت دادم
هنوز از عطر دستانت پر از شوق است دستانم
تو فکر خواب گلهایی که یک شب باد ویران کرد
و من خواب ترا می بینم و لبخند پنهانم
تو مثل لحظه ای هستی که باران تازه می گیرد
و من مرغی که از عشقت فقط بی تاب و حیرانم
تو می آیی و من گل می دهم در سایه چشمت
و بعد از تو منم با غصه های قلب سوزانم
تو مثل چشمه اشکی که از یک ابر می بارد
و من تنها ترین نیلوفر رو به گلستانم
شبست و نغمه مهتاب و مرغان سفر کرده
و شاید یک مه کمرنگ از شعری که می خوانم
تمام آرزوهایم زمانی سبز میگردد
که تو یک شب بگویی دوستم داری تو می دانم
غروب آخر شعرم پر از آرامش دریاست
و من امشب قسم خوردم تر ا هرگز نرنجانم
به جان هر چه عاشق توی این دنیای پر غوغاست
قدم بگذار روی کوچه های قلب ویرانم
بدون تو شبی تنها و بی فانوس خواهم مرد
دعا کن بعد دیدار تو باشد وقت پایانم
دلم چون دفترم خالی قلم خشکیده در دستم
گره افتاده در کارم به خود کرده گرفتارم
به جز در خود فرو رفتن چه راهی پیش رو دارم
رفیقان یک به یک رفتند مرا با خود رها کردند
همه خود درد من بودند گمان کردم که همدردند
شگفتا از عزیزانی که هم آواز من بودند
به سوی اوج ویرانی پل پرواز من بودند
یه قلب عاشق با یه حس بی قرار و کوچک فقط می خواد بهت بگه تولدت مبارک هومن
به سلام ها دل نمی بندم
آره باز منم همون دیوونه ی همیشگی
فدای مهربونیات چه مکنی با سرنوشت
دلم برات تنگ شده بود این نامه رو واست نوشت
حال من رو اگه بخوای رنگ گلای قالیه
جای نگاهت بد جوری تو صحن چشمام خالیه
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |